سینمانگار: پیام نصیری خرم: در روز هایی که سینمای کشور درگیر حواشی بسیاری گشته و هر روز اخبار ناخوشایندی از آن به گوش می رسد، در روزهایی که تماشاگران دیگر حوصله فیلم دیدن ندارند و غریب به اتفاق آثار اکران شده فروش پایین یا متوسطی را از سر می گذرانند، در روزهایی که اختلافات بین اهالی سینما لحظه به لحظه تشدید یافته و... تازه ترین ساخته رضا عطاران کمدین دوست داشتنی و محبوب این سال ها، تواسته به تنهایی رونقی به این سینمای رو به ورشکستگی بدهد. «خوابم می آد» در طول دو هفته فروش خود، بالغ بر هفتصد میلیون تومان فروش داشته تا در آغازین روزهای گرم تابستان و عطش سینما برای دیدن مخاطب، بتواند جرعه ای آب خنک بر گلوی خشک و از نفس افتاده سینمای ایران باشد.
در تحلیل فیلم «خوابم می آد» ذکر چند نکته خالی از لطف نیست.
1. نگاهی جامعه شناسانه به وضعیت کنون مخاطبان و فیلم های روی پرده نشان دهنده افت سلیقه و راضی بودن به حداقل ها است. البته این موضوع تنها به ارتباط تماشاگر و فیلم جدید عطاران بر نمی گردد. از همان روزهایی که (به ظاهر) کمدی های نازلی چون سه گانه اخراجی ها با فروش بالای خود این ذهنیت را دامن زد که فقط و فقط فروش فیلم می تواند ملاک برتری و قضاوت درباره آن اثر باشد، بایستی منتظر چنین روزهایی می بودیم. رواج آثار سطح پایین و بی کیفیت به خصوص در گونه کمدی کار را به آنجا رساند امروز تماشاگر در مواجهه با فیلمی مانند «خوابم می آد» سرشار از لذت شده و بدون آنکه نواقص و کاستی های فیلم را ببیند آن را اثری مثبت و با ارزش قلمداد می کند. البته قصد زیر سوال بدن توانایی ها و نقاط قوت فیلم عطاران را نداریم اما آنچه توجه را به خود جلب می کند اغنا شدن تماشاگر با فیلم های متوسطی چون « خوابم می آد» است.
آری افت سلیقه و پایین آمدن سطح توقع مخاطب پدیده جدیدی نیست و با توسل به چند نمونه دم دستی می توان آن را شناسایی کرد: تلویزیون و مجموعه های نمایشی آن که بیشترین بار این تنزل را بر دوش می کشند، تولید آثار متوسط و زیر استاندارد در حوزه سینما که می تواند دلایل مختلفی از جمله ممیزی های بی دلیل، کمبود سرمایه چه به لحظ مالی و چه به لحاظ دانش سینمایی و جدی نگرفتن تماشاگر به عنوان یار دوازدهم سینما از سوی همه ارگان ها و عوامل ذی ربط از مهمترین فاکتورهای این کاهش و نشست ذائقه است.
2. عطاران سینماگری با هوش است که این را چه در زمان تولید فیلم (اینکه او پس از سال ها کار در عرصه سینما و تلویزیون رو به فیلمسازی آورده) و چه در نوع پردازش و معرفی شخصیت جدید فیلمش، نشان داده است. برخی ها معتقدند اگر دیگران در جایگاه او قرار داشتند خیلی زودتر از اینها به فکر ساخت فیلم افتاده و اعتبار چندین و چند ساله خود را در معرض آزمایش قرار می دادند. اما او صبر کرد تا ایده ای مناسب و فیلمنامه ای (تقریبأ مطلوب) بدست آورد. سناریوی احمد رفیع زاده انگیزه و شور و شوق کارگردانی را در عطارن بیدار یا به نوعی تقویت کرد و در هنگامه ای که با فعالیت در رسانه ملی وداع کرده بود و همزمان تجربه موفق بازی در فیلم « ورود آقایان ممنوع» را از سر می گذراند، توانست مقدمات ساخت نخستین فیلمش را در یک سکوت خبری و به دور از جنجال سازی ها فراهم کند.
درباره رضـا
به جرآت می توان گفت نقطه قوت فیلم در شخصیت پردازی رضا خلاصه شده است و او تمامی بار عاطفی و دراماتیک فیلم را بر دوش می کشد. در ابتدای فیلم صحنه های رویا گونه ای می بینیم (که در سکانس نهایی فیلم به واقعیت می پیوندد) این صحنه ها در ادامه به لحظات خواب رضا برش می خورد. همزمان صدای روی تصاویر توضیحات قابل توجهی را در مورد رضا، علایق و خواسته هایش بیان می کند: «همیشه بین خواب و بیداری، خواب رو دست داشتم»، «انگار هم هستی و هم نیستی» « این بی وزنی و با هیچ چیزی نمی تونی عوض کنی» و... این توضیحات بخشی از شخصیت رضا را معرفی کرده و در ادامه هنگامی با کنش ها، تصمیمات و انتخاب های رضا روبرو می شویم کامل می گردد. رضا همان پیر پسر خجالتی، محجوب و مأخوذ به حیایی است که در «ورود آقایان ممنوع» دیده بودیم. همان معلم به اصطلاح دست و پا چلفتی که ناخواسته در موقعیتی ناهمگون قرار گرفته و لحظه به لحظه در آن فرو می رود، با این تفاوت که غلظت رضا «خوابم می آد» به مراتب شدید تر از آقای جبلی «ورود آقایان....» است. در نیمه ابتدایی فیلم رضا شخصیتی منفعل و کنش پذیر ارائه می دهد. او به دلیل برخورد با یکی از دانش آموزانش از مدرسه اخراج شده و اکنون به تنها پناهگاه زندیگش یعنی خانه روی آورده اما در خانه نیز آرامشی به چشم نمی خورد. پدر مدام او را سرزنش کرده و مورد نکوهش قرار می دهد اما واکنش رضا در قبال اتفاقات افتاده فقط نظاره کردن است. او تصمیمی برای آینده و نجات زندگی خود ندارد به حوادث و پیش آمد های آینده دل خوش کرده است.
در حقیقت رضا صورت دیگری از مورسو قهرمان تک افتاده «بیگانه» آلبر کامو است. همان رمانی که در ابتدای فیلم، هنگامی که رضا را در خواب می بینیم، در دست دارد. مورسو در دادگاه هنگامی که متهم به قتل عمد می گردد، بر خلاف دیگر متهمان آن را پذیرفته و از همکاری با وکیل مدافعش سر باز می زند. او به علت آنکه هیچگاه در مورد قتل مرد الجزایری اظهار ندامت نکرده و یا در مراسم تدفین مادرش قطره اشکی از چشمانش جاری نشده، آدمی قصی القلب معرفی می شود که می تواند براحتی جان انسانی را بستاند. مورسو با جامعه و دنیای پیرامونش بیگانه است و این انسان جایگاهی در مناسبات و روابط اجتماعی ندارد. به همین علت مرگ، سرنوشت محتومش می باشد. رضا در «خوابم می آد» نیز تا حدودی همین وضعیت را دارد. در اینجا نه دادگاهی است و نه هیت منصفه ای. همگی در ناخودآگاه رضا به شور نشسته اند و در نهایت حکم «خواب همیشگی» او را امضا می کنند.
رضا در تمام طول داستان تلاش می کند تا به یک نیاز ناخودآگاه پاسخ دهد. او هر بار که دست به عملی زده با شکست روبرو شده است به همین دلیل است که هم در ابتدا و هم در پایان فیلم این جمله را به زبان می آورد: همیشه بین خواب و بیداری، خواب رو دوست داشتم.» بیداری و ورود به دنیای واقعیات روزمره برای رضا و آدم هایی از جنس او سخت و طاقت فرسا است. واقعیت، مرارت ها، سختی ها و دشواری های خود را دارد و رضا که از بچگی نتوانسته راه و روش مقابله با آنها را بیاموزد و در سی و نه سالگی بین خواب و بیداری، خواب را بر می گزیند. کاراکتر رضا در نخستین برخورد به جای آنکه باعث همذات پنداری مخاطب شود تا حدودی او را دل زده می کند. او نه ستایش برانگیز است و ترحم برانگیز. او تا مرز بلاهت پیش می رود تا جایی که حتی قواعد و اصول رفتارهای اجتماعی را فراموش می کند. او نمی تواند با دختر دلخواهش براحتی سخن بگوید و به لحاظ فیزیکی دچار مشکل می شود. هنگامی تصمیم به سرقت می گیرد، سوپر ماکت سر راهش را به عنوان طعمه بر می گزیند. او حتی توانایی صحبت با سرافراز را ندارد و به هنگام شنیدن نام وی از کنترل خود عاجز می ماند. او وجه کمیک و حتی فانتزی مورسو است. او نیز مانند مورسو با جامعه و دنیای پیرامون خود بیگانه است. رضا هرگز نمی تواند از مرحله کودکی به بزرگی سیر کند و همواره مانند دوران کودکی اش در مقابله با هر حادثه و پیش آمدی دچار ترس شده و کنترل خویش را از دست می دهد.
نیمه دوم فیلم آنجا که دلبسته شیرین می شود و سعی می کند برای حل مشکل خواهر شیرین به او کمک نماید در حقیقت تلاش رضا برای پذیرش مسئولیت و قرار گرفتن در مسیر تکامل شخصیت است. او می پذیرد که اینبار با مخاطرات و ترس های زندگی روبرو شود. در کودکی هنگامی که دوربین ملیحه را سرقت می کند با مجازات سنگینی از سوی پدر روبرو می شود یا آن زمان که به سینما می رود و در راه بازگشت برای ملیحه عروسک می خرد از سوی مادر به شدت تنبیه می گردد. همین عوامل رضا را آن زمان که شخصیتش در حال شکل گرفتن و نطفه بستن بوده است به مرز اضمحلال کشانده است تا آنجا که پس از سی و نه سال از اداره کردن کلاس درس و حتی بدتر از آن یک شاگرد خصوصی نیز عاجز است. اما او برای پایان دادن به این ضعف درونی با شیرین همراه می شود. با همان ترس ها و نگرانی ها، با همان رعایت آداب و رسوم اخلاقی همیشگی. این یعنی پاسخ به نیاز ناخودگاه اما در پایان هنگامی که تلاشش را عقیم و سترون می یابد در صندوق عقب پیکان سرهنگ، چراغ قوه ای را روشن می کند و به عکس شخصیت اصلی زن فیلم « شعله» خیره شده و سقوط خود و اتومبیل به انتهای دره را با آرامش می پذیرد.
با تماشای فیلم «خوابم می آد» مشابهتی هرچند غیر معمول، بین این اثر و جدیدترین ساخته کارگردان انگلیسی "استیفن دالدری" یعنی «بسیار بلند و خیلی نزدیک» مشاهده کردم. فیلم "دالدری" روایتگر داستان پسربچه ای با نام "اسکار شل" است که برای یافتن و کشف رمزگان کلیدی که پدرش در گلدانی مخفی کرده است سفری ادیسه وار را در شهر نیویورک آغاز می کند. "اسکار" در این سفر، پیرمردی را همراه دارد که بعدها متوجه می شود پدربزرگش است، پدربزرگی که قدرت تکلم خود را از دست داده و برای ارتباط برقرار کردن با دیگران از نوشتن بهره می جوید. در صحنه ای از فیلم، جایی که "اسکار" سفر رهایی بخش خویش را شروع می کند، با پدر بزرگ قرار و مدارهایی گذاشته و قوانینی وضع می نماید یکی از این آنها عدم استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی است. "اسکار" این مکان ها را نقطه مشخصی برای انجام عملیات های تروریستی می داند و از آنها هراس دارد اما برعکس او پدر بزرگ با جرأت وارد ایستگاه مترو شده و نوشته ای را با این مضمون روی دیوار می چسباند: آدم گاهی اوقات باید با ترس هاش روبرو بشه.... در حقیقت این جمله پیام اصلی فیلم را در بر دارد و خط سیر کنش مندی اسکار را معنا و مفهوم جدیدی می بخشد. در پایان "اسکار" موفق می شود بر ترس هایش غلبه کرده و با روبرو شدن با آنها توانایی مهارکردنشان را بیاموزد. این مضمون در نقطه مقابل فیلم عطاران قرار می گیرد. آنجایی که رضا به هر بهانه از کودکی تا بزرگسالی نتوانسته بر ترس هایش غلبه کند و در مواجهه با آنها فیزیکی ترین شکل ترس را از خود به نمایش می گذارد. اگر اسکار در پایان فیلم، در عین کودکی می تواند به مرحله ای از پختگی و تجربه برسد که در حالت عادی شاید سال ها وقت برای رسیدن به این جایگاه لازم داشت، رضا هیچگاه قدرت رسیدن به این نقطه را ندارد. چرا که از همان عنفوان کودکی مهارت و دانش روبرو شدن با واقعیات و مشکلات در پی آن را نداشته. به همین علت است که در پایان هنگامی که در می یابد، تنها کنشی که می توانست زندگی او را وارد فاز جدیدی کرده و از بی معنایی و پوچی برهاند با شکست روبرو شده، سرنوشت محتوم خود را می پذیرد.
درباره نقاط ضعف و قوت فیلم مطالب فراوانی نگاشته شده است. از دوپاره شدن فیلم و تغییر لحن کمدی آن در نیمه نخست و جدی تر شدن موضع فیلم در نیمه ثانوی آن، از مبهم بودن کاراکتر شیرین تا عدم بازگشایی گره مربوط داستان خواهر بیمار شیرین، از اینکه نیمه نخست فیلم (که بسیاری بهترین بخش اثر می دانند) اساسأ ضد داستان است و بیشتر به تعریف گذشته و پس زمینه رضا می پردازد تا این بحث که در نهایت کدام بخش فیلم جذاب تر است.... بارها و بارها سخن پردازی شده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم از آنچه به کرات گفته و درباره اش بحث می شود پرهیز نمایم.
«خوابم می آد» فیلم تلخ و گزنده ای است که اگر شوخی ها و طنازی هایش را (شوخی با برخی فیلم ها، ژانرها و مضامین شناخته شده در سینما) کنار بگذاریم می تواند حدیث نفس هر آدمی باشد. نویسنده و کارگردان تمام تلاش خود را انجام داده اند تا این حقیقت تلخ را در پشت ظاهر کمیک فیلم پنهان کنند. «خوابم می آد» نمونه ای است از آن دسته فیلم های کمدی که در غالب کمدی سیاه جای می گیرد. روانشناسی شخصیتی مانند رضا چندان سخت نیست. فیلم با اشارات جا بجا به گذشته و نحوه تربیت و رشد رضا، علت را بازنمایی می کند اما همانطور که بیان شد نقاب کمیکی (به بیان دیگر فاصله گذاری) که روی این حقایق تلخ کشیده شده تا حدی آن را کمرنگ جلوه می دهد.
نظرات شما عزیزان: